loading...
شازده کوچولوی زمینی

آنتوان بازدید : 80 یکشنبه 22 فروردین 1389 نظرات (4)

 

 

دیروز دوباره کلی یادت افتادم

ولله که شهر بی تو  مرا حبس میشود

آنتوان بازدید : 112 پنجشنبه 19 فروردین 1389 نظرات (0)

دیشبم به سختی گذشت . نظاره میکنم مردنهای هر روزم را و سخت اینست که نیستی . بوی

 تلخ کافی شاپهای بیگانه و غریب یادت را صد برابر افزایش می دهد  و من چون کودکی که

بادکنکش را به زور از گرفته اند به پهنای صورتم از دست دادنت را هر روز سوگواری میکنم ....

آدمها نیز نمی توانند جای نبودنت را بگیرند و من دلم می خواهد که موفق شوی حتی این دیر

 زمان که کنارت نبود ه ام و ارزوی بوسیدنت هر شب مرا بی خواب میکند  و به خودم میگویم تو می آیی و من هنوز منتظر تو هستم .

به خودم صبح به صبح قول می دهم  تا ده که بشمرم ترا از یاد برده باشم  . میشمرم:

۱

۲

۳

 و دوباره یاد میکنم خندیدنت را.....

۴

۵

۶

یاد میکنم چهره ات را ....

آخر قرار است از یادم برود و میخواهم بار آخر سیر تر نگاهت کنم....

۷

۸

۹

یاد میکنم تمام خاطراتم را که هر لحظه اش برایم عجیب ترین و زیباترین خاطرات است و غرق رویا میشوم .... فراموش میکنم ..........

۱۰

فراموش کرده ام که قرار است تا ده که میرسم از یاد رفته باشی و می گویم  فردا تا ده میشمرم که از یادم بروی ....................

 

آنتوان بازدید : 116 چهارشنبه 18 فروردین 1389 نظرات (1)

 

 

 به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه ، خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند ، نشد

آنتوان بازدید : 115 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)

 

چقد دلم براي تو تنگ شده است. گويي كسي در اين شهر نيست كه صدايم را بشنود. از

شهرتان گذشتم و ضربان قلبم بالا و بالا تر فت تا اينكه از چشمانم دريايي جوشان بيرون زد آمدم

 اينجا در سرزميني ديگر تا هيچگاه نتواني خبري از دلسوخته اي چون  من داشته باشي و كسي مرا

 ديگر نمي شناسد . اينجا خصوصيه خصوصي ست. وحالا نوبت توست كه روز به روز دلتنگتر

شوي بي هيج خبري . شوگاري تيره تر از شبهايت دارم و آتش گرفته اين قلب نا آرامم....

آنتوان بازدید : 97 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

مادرم لابه لای موهای سفیدم دنبال جوانی ام می گردد.  مادرم لابه لای موهای

 سفیدم  و قلب پیرم دنبال دختر بیست وهشت ساله ای می گردد که به زعم خودش

 تازه سر آغاز جوانی و زندگیش است مادرم دارد دنبال دخترش می گردد که بیست و

هشت سال  برای بزرگ کردنش زحمت کشیده و حالا  ذوب شدنش را به نظاره

نشسته. آخ ! مادرم ! سراغم را زین پس از لابه لای گورهای زنده ی آدمیزادیم بگیر

من طی یکسال سرنوشتم تغییر کرد و مردم و دلم نمی آید برایت حرف بزنم که دل  از

 دیوانه ای چون من بکن این فرزندت به جنون دارد می رسد دست از او بکش تا بیشتر

 پیرت نکرده است  . مادرم نمی داند دخترش جوانی اش را در همان بیست و هشت

سالگی جا گذاشت. چه کسی میگوید نمی شود یک شبه ره صد ساله رفت؟ ما

رفتیم  و عجب رفتنی شد برایمان.  مادرم نمی داند تو چه کردی با قلب دخترش!

بیگناه ترین گناه تو اینست که شکارچی را به دام انداختی. اگر صید به دامی اسیر

شود بر او حرجی نیست ولی از شکارچی جز این انتظار می رود . به مردگی

 کشاندی ام  و ساکت  آرام در گوشه ای نشسته ای و نظاره میکنی که چگونه جان

 می بازم. آمدی و آمدنت را رنج واره تحمل کردم بی آنکه بدانم داری ریشه در جانم

میکنی . اسیر نگاهت نشدم اسیر قلبی شدم که می خواهد مهربانی اش را هم

اینک هم ثابت کند چرا اینقدر خوبی هایت را می کشانی به رخ بدی هایم ؟ پوزخندی

به این زندگی لعنتی  می زنم و در سایه سار تنهایی ام دنبال قلبی می گردم که

عمری کوتاه ولی عمیق مرا به دچاریت دچار کرد.

و ای زندگی قربانیت را به پذیر که یارا نیست اقتدار دیرینش را و قلبم هدیه به کسی

ست که عاشقم کرد و هم اینک نیست.......

******

در این تلویزیون که رسانه است یا جعبه ی شیطان دخل و تصرف به شعر حافظ شد

آن پریشانی و شبهای دراز و غم دل

همه در سایه ی گیسوی نگار آخر شد

اینگونه خوانده شد:

آن پرشانی و شبهای دراز و غم دل

همه در سایه ی .... امام آخر شد

کلمه ی جا ی نقطه چین را فراموش کردم.  

آنتوان بازدید : 105 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

غمی عجیب در این خانه رخنه کرده است که دارد می سوزاند تمام ریشه را. خدای

 من! به چه دچار شدم.

دیشب رفتم سینما بهمن . فیلم به رنگ ارغوان . وارد سالن که شدم دلم تنگ شد

برای بیست و یکم

فروردین ماهی که یک ساعت زیر برف نگهت داشتم  و باهم برای فرار از سرما به

 سینما بهمن پناه بردیم

و یک نسگافه ی داغ. فیلم خوبی نرفتیم ولی به من با تو خوش میگذشت . دیشب

هزار بار بیشتر دلم

برایت تنگ شد و جایت کنار دستم خالی بود . یاد سوغاتی هایی که برایم آورده

بودی .

فیلم را می دیدیم و کنار دست من خالی بود . از این فضا فرار کردم برای نجات تنی

که روحش  را عشقت مثل خوره دارد میخورد.

 

 امروز بعد از کارم رفتم جایی که تنهاییم را به دست باد بسپرم ولی زمانی که رفتم 

خیره د رآیینه شدم

اشک امانم را برید. گاه و بیگاه یادت به جانم می افتد و چنان محکم بر زمینم میزند

که دیگر نایی نیست

برای بلند شدن. همه جا چه به  خاطراتت وصل باشد و چه نباشد بی تابم  میکند و

  یادت را زنده .........

خسته شدم از این ..........

خانه که رسیدم نگاهم در اینه گفت یک تار سفید دیگر دوست موهایم شد. و من

خوشحال که غم و

عشق توست مرا دارد پیر میکند ............

آنتوان بازدید : 102 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)

اين روزها شكننده تر شده است قلبم. كوچكترين كلامي مي آزار مرا.دلم براي

كسي كه صادقانه دوستش دارم تنگ شده است و چقدر اين دنيا بي رحم است كه ............

تمام کلامم به اسم تو ختم میشود و رنجی که مرا تا کجا نمی کشد !. هرروز یادت در جانم

شروع به زندگی میکند . در سینه ام بغضی پنهان است که تا ابد خالی نخواهد شد . تا اسمی

 شبیه نامت را میبینم دلم فریاد میخواهد  . هر روز چشمانم نمناک وبارانی است. و منو

هزار سوال بی پاسخ که جوابی برایش نیست . آشفتگی در لحظه هایم پیداست و رنگ قلبم

دارد سیاه میشود انگار. چرا نمی توانم ثانیه ای را بدون فکرت زندگی کنم؟

چند وقت پیش وقتی از کلاس شعر بر می گشتیم رفتیم داخل باغ هنر بحث خرید نکردن

سوغاتی من بود که اسم ترا به طرف مقابلم گفتم و  بازهم اشک امانم را برید و هنوز باتو دارم

زندگی میکنم و..................................................................................... جایت کنارم خالیست

آنتوان بازدید : 156 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
 

دیروز بعد از کارم رفتم پاتوق همیشگی ام . ناهار را آنجا خوردم دلمان برای سالها پیش تنگ شده بود .

با مریم تماس گرفتم که بیاید ولی نمی توانست..... بعد از ناهار رفتم نمایشگاهی در ولیعصر. آنقدر

 زبیا بود  که جانمان حال آمد . آمدیم بیرون که کم کم به سوی خونه برویم که دیدیم خدای من! چند نفر

نشسته بودند و داشتند  گیتار می زدند  و می خوانندند اجازه گرفتیم تا کمی موسیقی زنده گوش دهیم

روحم آب میشود با موسیقی و لذتی میبریم که حدی ندارد.  بعد از آنان خواستیم موسیقی را برایمان

بلوتوث کنند.

اسم بلوتوثم آدم برفی بود که به اشتباه یکی گفت حالم بد بید! این اسم بلوتوث گوشی شماست ؟

خندیدیم و در دلمان گفتیم ...................................

آنتوان بازدید : 122 دوشنبه 16 فروردین 1389 نظرات (0)
آنقدر نزدیکی که مهم نیست دوریت اینک


در قلبم خانه داری


و اعتماد اینکه ما کیستم تا همیشه...


حالا دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست!!


هیچ گاه خودم را اینگونه رسوا نکردم


زندگی سهم ما بود و هر روز چیز تازه ای داشت


همه این سطرها را نمی بایست گفتن


حالا دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست!!


در تو یافتم اعتماد از دست رفته ام را


روزها برایمان حرفهای تازه ای داشتند


اندیشه مان به منظره های بکر باز می شد


حالا دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست!!


نگران حرف دیگران نبوده ام هیچ گاه


حتی اندیشه هاشان برایم مهم نبود وای


ولی خوب می دانم...

آنقدر نزدیکی که مهم نیست دوریت اینک

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 14
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 1,615